اگر مبدأ را معنای سامی کلمهٔ «انسان» که مشتق شده از «اِنْس» عربی است و ریشهٔ در «اِنوش» عبری دارد قرار دهیم، درمییابیم که مقصود موجودی نزار، ناتوان، بیمار و نحیف بوده که بنابراین از ثبات و تراز خارج است. خصوصیاتی که با شگفتی کامل، از وجه اندیشمندی انسان، اما وجه منفی آن نشأت میگیرد.
اندیشمندی همانند دو روی یک سکه دارای دو روی «اندیشه» و «توهم» میباشد. پیشینهٔ انسانها تأیید میکند که تا کنون کمبود و نقص در اطلاعات باعث بروز شدید توهم و سلطهٔ آن بر ذهنیت بیش از نود درصد آنان بوده است. چیزی که پدیدهٔ عامیت را دامن زده به طوری که در مورد انسانهای عامیتر آلودگی به توهمات بیش از نود و نه درصد فعالیت ذهنی ایشان را هم میتواند دربر بگیرد.
از طرف دیگر برداشت ایرانی از همان موجود او را امتدادی از خدایش، اهورامزدا، در دستیاری این خدا جهت رفع کاستیها و نقصانهای همان خدا یا هستی معرفی میکند و لذا نام آدم و اَبَر آدم را برای موجودی ثبات یافته و ترازمند برمیگزیند. بنابراین تا اینجا میتوان دریافت که تفاوت خصوصیات واژهٔ سامی «انسان» و واژهٔ ایرانی «آدم» در آلودگی انسان به بیماری توهم و یا «اندیشهٔ پلید» قرار دارد.
یک تسکین این است که همین انسان با انتخاب طرف «اندیشهٔ نیک» در سکهٔ اندیشمندی و دوری از توهمات یا طرف «اندیشهٔ پلید» آن سکه میتواند به یک آدم توانا، ترازمند، باثبات و قادر به دستیاری خدایش در امر تکامل بدل شود. چنین آدمی زمانی که در رویهٔ خود جا افتاده، انتخاب اندیشهٔ نیک و کردار نیک را به صورت عادت درآورد، تبدیل به «اَبَر آدم» میشود. بنابراین مَزْدِیَسنی بودن در حقیقت به تکامل از انسان تا اَبَر آدم یا پارسا میانجامد.
بایستی آگاه بود که اندیشه و حس موجودات زنده که شناور در یک ذهنیت کل به نام فرّهوَشی هستند تنها از آن ذهن خودشان نیست. هرچند خیلی انسانها هنوز متوجه این امر نشدهاند و هر اندیشه و حسی را که در ذهنشان پدید میآید از خودشان تصور کرده و تأثیر آنها را بر حال خود یک حقیقت و واکنش ناگذیر قلمداد میکنند. در حالی که جدا از ضمیر خودآگاه انسان، از یک سو ضمیر ناخودآگاه او و همچنین از سوی دگر تلقیناتی خارجی که دقیقاً بر همان ضمیر ناخودآگاهش اثر میگذارند هم میتوانند مولد اندیشه و حس در انسان باشند.
این تلقینات خارجی خود میتوانند هم از دیگر انسانها و یا همچنین از قوانین جاری در هستی به عنوان خردی ساکن نشأت بگیرند. تلقینات خرد ساکن در هستی همانند تلقینات دیگر انسانها و همچنین تلقینات ضمیر ناخودآگاه خود انسان به دو گونهٔ متضاد قابل تقسیماند.
کلیهٔ تلقینات سه گانهای (تلقینات ضمیر ناخودآگاه خود انسان، تلقینات دیگر انسانها بر ضمیر ناخودآگاه او و همچنین تلقینات قوانین ساکن در هستی بر ضمیر ناخودآگاه او) که موجب تکامل و خوشبختی هستی و اجزاء آن میشوند تحت عنوان یک مجموعهٔ کلی با نام «خرد سپنتا» قابل دسته بندی بوده و کلیهٔ تلقینات سه گانهٔ همان منشأهای مذکور که مانع تکامل و خوشبختی هستی و اجزاء آن میشوند تحت عنوان یک مجموعهٔ کلی دیگری به نام «خرد خبیث» قابل دسته بندی میباشند.
همانگونه که هدف خرد سپنتا که خنثی کردن توهمات یا اندیشه و حس پلید است با هدف خرد خبیث که دامن زدن به توهمات یا اندیشه و حس پلید است در تضاد بوده، اصولا روش، رفتار و هر جنبهٔ دیگر این دو مجموعه هم متضاد یکدیگراند. مثلاً خرد سپنتا گاهاً منظور خود را به صورت یک الهام، تنها ارائه میدهد و این خود انسان است که اگر متوجه این الهامات بشود آنان را برمیگزیند یا نه. اما خرد خبیث پیوسته و با زور تلقینات خود را به انسان تحمیل میکند.
خرد خبیث در خود یک انسان نتیجهٔ تعلیم نا اطلاعات، بغضها و توهمات به ضمیر ناخودآگاه آن انسان است که گریبان خود او را قبل از هر کس دیگر گرفته و در مرحلهٔ بعد گریبان دیگران و جامعهٔ انسانی را میگیرند. از هم اینجا است که اهمیت نیک اندیشیدن هم در رابطه با خود و هم در رابطه با دیگران آشکار میگردد. برخی از همین انسانها نیز با همان زیر بنای ذهنی تعلیم یافته از نااطلاعات و اندیشهٔ پلید، نیت خود را به دیگران تلقین و تحمیل میکنند. قوانینی هم به زعم انسان، پلید و مخرب، در هستی ساکن هستند که اثرشان به انسان تلقین میگردد.
آدم بنابر شواهد عملی میتواند گمانه بزند که قوانینی در هستی ساکن هستند که جنبهٔ هوشمند هم دارند. مثلاً چگونه است که چشم همهٔ موجودات زنده در سرشان تعبیه شده نه جای دیگر بدنشان. هنوز فسیلی که چشمش چنین حالتی داشته بوده و بخواهد بعداً به علت تکامل به سرش تغییر مکان داده شده باشد پیدا نشده است. امری که به غیر از انتخاب گزینههای ناچار تکاملی، میتواند دلالت بر وجود نوعی طراحی هم در کنار آنها در طبیعت داشته باشد و البته طراحی خود نشانی از هوشمندی است. حالا منبع این هوشمندی چیست، تا کنون تنها موردی برای گمانه زنی بوده است کما اینکه پی بردن به وجود ماده و انرژیی تاریک در هستی هم خود فرآوردهٔ گمانه زنی است.
در این میان اگر خسروی وجود این انسان یعنی ضمیر خودآگاه او که با ارادهٔ او در ارتباط است مدیریت ذهنش را بدست بگیرد، رخصت مییابد با تأمل و توسل به خردش یا درون دانائیش یعنی دئنا، محتویات ذهنش را سنجیده و با انتخاب میان این محتویات به شایستگی مدیریت ذهنش را به انجام رساند. بدینگونه او در برابر هیاهوی توهمات خرد خبیث مصون شده در نتیجه آدم میگردد. او در ادامه با پیدا کردن قابلیت درک راهنمائی خرد سپنتا مسیری جز خوشبختی و تکامل به سمت اَبَر آدم شدن برایش باقی نخواهد ماند.
اما اگر ضمیر خودآگاه همان انسان با فرافکنی خسرَوی وجودش را به عهده نگیرد، خود به خود مدیریت امور به دست دبیر وجود او که ضمیر ناخودآگاهش باشد خواهد افتاد. ضمیر ناخودآگاه هم طبق خاصیتی که دارد با تعجیل و به دور از سنجش خردمندانه، گَلّهوار، هر گونه محتوی ذهن را به طور خودکار به عمل در میآورد. چیزی که بردگی بی چون و چرای توهمات مجموعهٔ سه گانهٔ خرد خبیث را تداعی میکند. یعنی بردگی تعلیمات نااطلاعات و بغضهایی که انسان مشوش و متوهم عادت دارد به ضمیر ناخودآگاهش بیاموزد و یا هرآنچه که عوامل خارجی اینچنینی به ضمیر ناخودآگاه او تلقین مینمایند.
این یعنی انسانی که اندیشمندیاش قرار بوده مایهٔ شرف او باشد، به واسطهٔ اسارت در توهمات خرد خبیث همان امتیازش موجب معلولیت و دونی او شده که تفاوتش با حیوانات در وحش میتواند تنها ناکارآمدی او باشد. بدین ترتیب او واماندهای بیثبات و خارج از تراز است که در غفلت دائم از محتویات ذهنش به سر میبرد، یعنی آوارهای در گمراهی که فقط درجا میزند و به جای توسعه، توهمات در او ظرفیت ارتکاب جنایت هم میتوانند ایجاد کنند، به عبارت دیگر همان موجود نزار، ناتوان، بیمار و نحیف.
از آنچه تا به اینجا شرح داده شد میتوان پی برد که ذهن انسان نیازمند جدی مدیریت است چرا که نقطه ضعف او در این است که معمولاً وقتی اندیشه یا حسی در ذهنش ظاهر میشود به علت عدم مدیریت ذهن، بدون بررسی، در آن اندیشهها واحساسات غرق شده یا به عبارت دیگر محتویات ذهنش به سادگی او را میگیرند. بدین ترتیب انسان یعنی موجودی که اسیر ذهنش است و چون اندیشه و حس بررسی نشده گاهاً در بیش از نود و نه درصد موارد توهمات میباشند، انسان خصوصیات بیمار و نزارگونه پیدا کرده، نحیف و ناتوان گشته و از ثبات و تراز خارج میشود.
بر خلاف تربیت رایج متولدین هزار و نهصد و چهلیها در دنیا (دورهٔ هیپیها) که تبلیغ رها سازی ذهن و پرداختن به خیال پردازی باب گشته و به آرمان آکادمیکرهای تربیت یافته پس از آن دوران بدل گشت، فرق یک انسان با یک آدم در این است که آدم توهم را کنار گذاشته و با مدیریت، بر ذهنش تسلط و خسرَوی یافته و بنابراین دیگر در پی هوا و هوس، دنبال «خیالبافی» را نمیگیرد بلکه به جای آن با توسل به خردش «تخمین» و «گمانه» زده، «محاسبه» میکند و بنابراین موجودی توانا، باثبات، فرهیخته و در تراز از آب درمیآید.
لازم است خاطر نشان کرد «آزادی»، ول کردن خود و بهره جویی از خیال پردازی و پناه بردن به توهمات نیست بلکه این در حقیقت آنارکی و آزاد ساختن خرد خبیث از بطری است. آزادی و آزادهگی، افسار زدن و نظم دادن به ذهن و لذا آزادی از توهم و آزادی از اسارت پیوستهٔ خرد خبیث یا به عبارت دیگر آزادی از اسارت پیوستهٔ ذهن مدیریت نشده است.
پس مدیریت ذهن عبارت است از نظارت بر محتویات ذهن، بر اندیشه و حس وارده. سپس سنجیدن اندیشه و حس وارد شده در ذهن توسط خرد و دئنا یا درون دانایی (وجدان). سپس انتخاب اندیشه و حس نیک و نهایتاً خنثی و مرخص کردن اندیشه و حس پلید توسط تمرکز. راه کاری که با رها کردن ذهن و خیالبافی که تنها از هوی و هوس آنی نشأت میگیرد ضدیت کامل دارد.
تمرکز را که میتوان «فن نهایی» در زمینهٔ مدیریت ذهن نام گذاری کرد هم چیزی نیست جز هدایت توجه. هدایت توجه از روی اندیشه و حس پلید روی چیزی دیگر مثلاً هرآنچه با چشم دیده میشود یا به عبارت دیگر نگاه و توجه متمرکز به هر آنچه در دید قرار دارد. ساده و راحت تر از این چیزی وجود ندارد.
البته قطعاً برای انسان نا آشنا به تمرکز به علت عادت به غفلت از ذهن و به دنبالش هر دم شدیداً از چیزی «متأثر» بودن، این فن ظریف در ابتدا برایش امری ناملموس و غیر جدی بنظر میرسد. ولی اگر همین انسان غفلت نکرده و با پشتکار، بکارگیری آنرا تمرین کند کارآیی آنرا حس نموده و هرچه بر آن مسلط تر گردد بیشتر به آزادی و آزادهگی پی خواهد برد.
با توجه به آنچه تا کنون شرح داده شد میتوان ادعا کرد آموزش و تمرین امر مهمِ مدیریت ذهن که کم اهمیت تر از معاش و حتی نفس کشیدن هم نیست لازم است حتی از سنین کودکی به انسانها آموخته شود. واقعاً نباید کودکان را به حال خودشان واگذار کرد و با آزادیهای مبتذلانه و عادت به خیالبافی اجازه داد علف هرز یا انسان بار بیایند. بایستی با توجه به ظرفیت شخصی فرد، انسان هر چه زودتر که ممکن است با یادگیری مدیریت ذهنش به آدم و با عادت به تسلط بر ذهنش به اَبَر آدم تبدیل گردد.
بدین ترتیب انسان از مرکزیت خودش که کوتاهترین راه پیمودنی است مانع تعلیم بغض، کینه و پلیدی به ضمیر ناخودآگاهش شده و ریشهٔ خرد خبیث را در مرکزیت خودش امحاء مینماید. تا روزی که خرد خبیث بالکل از جامعهٔ او هم رخت بربندد.
از آنجا که امر بسیار مهم مدیریت ذهن تا پیش از این در پیدایش ادیان تبیین شده بود، اما دین خود در اثر کمبود و نقص اطلاعات به توهمات گرائیده و با آلوده شدن به منافع اقتصادی-اجتماعی و گاهاً به کینه و بغض، دکانهایی مذهبی تأسیس شدند که با طغیان برخی انسانها پس از قرنها به زنجیر کشیده شدن، نهایتاً به بی اعتباری مذهب و دین انجامید، فلسفهٔ وجودی و نخستین دین که امربسیار مهم مدیریت ذهن باشد هم قربانی پیشینهٔ مذهب شد.
اینچنین، حالهای از ابهام به غفلت و بیتفاوتی در مورد مهم مدیریت ذهن دامن زد. نقصانی که باعث درجا زدن هزارهایه انسانها و عدم بینش خودشناسی و جهان بینی آنان و منجر به تشدید اسارت در توهمات گشت. مسیری که منتهی به قهقرای گمراهی و ریشه دار شدن صفاتی میشود که معناهای سامی عبارت انسان از عوارض آن است.
یک راهکار و چارهٔ این نقصان، میتواند کشف دوباره یا حتی ابتکارهای تازه، الهام گرفته از اصولی باشد که در دو هزار و یانصد سال پیش اولین اعلامیهٔ حقوق بشر را به انسانها ارزانی داشت ولی سپس دستخوش فراز و نشیبهای تاریخی قرار گرفت و تا بعد از جنگ دوم جهانی که تلاشهای عمدهای در راستای یک بهکار بستن گسترده از ایدههای هومانیستی به وقوع نپیوسته بود درک ارزش واقعی آنان برای همگان قابل تصور نبود.
مقصود آموزههای هومانیستی مَزدِیَسنی یا دانش نهایی خودشناسی و جهان بینی است. البته اینجا لازم به تذکراست که منظور از آموزههای مَزدِیَسنی، دین سنتی زرتشتی که بدعتی ساسانی بوده است نیست. در زمان ساسانیان مفاهیم گاتهای زَرَتوسْترا به علت فراموش شدن زبان گاتهایی مخدوش بوده و آنجه بدعت ساسانیان به انجام رسانده برگرفته از امکانات و اطلاعات موجود در آن زمان بوده که خود به علت نقص و پراکندگی در آنها آلوده به نااطلاعات و خرافات شده بوده است. نتیجهٔ آن بدعت، دینی با خصوصیات هر مذهب دیگر بدست داده است که به مرور به خرافات رایج در دورانهای بعد هم آلوده تر گشته است.
آموزههای راستین مَزدِیَسنی بیشتر بر حول محور گاتهای منسوب به خود زَرَتوسْترا میگردد که بعد از رنسانس اروپا مفاهیم راستین آنها با همکاری برخی اروپائیان و پارسیان هند دوباره کشف شد و امروزه بیشتر توسط دکتر خسرو خزائی (پردیس) بنیانگذار بنیاد زرتشتشناسی اروپا در بروکسل نمایندگی میگردد. قلب این آموزهها که میتوان با مدیریت ذهن در ارتباط دانست ایدهٔ آریائی شش فُروزهٔ مِینَوی یا ذهنی به عنوان شش گاه یا گام در راستای تکامل هستی و اجزاء آن منجمله در راستای تکامل انسان به سوی اَبَر آدم شدن تشخیص داده شده که با نام اِمشا-سْپَندان یا نیروهای-پیش برنده شناسائی شدهاند. این شش فُروزه عبارتند از: ۱) اَشا، ۲) وُهومَنَه، ۳) خِشْتَرا، ۴) آرمَئیتی، ۵) اهورْوَتات و ۶) اَمَره تات.
۱) اَشا به معنی راستی و هماهنگی است. اَشا هنجار هستی است و اشاره به هارمونیی دارد که در رفتار پدیدهها در جهان هستی وجود دارد. جاری بودن این هارمونی عین راستی است. یکی از اصولیترین این هنجارها، جنبش هستی به سوی تکامل است تا کاستیهای خود را رفع کند. اَشا در عین حال اشاره به جهان ایدهآلی که هستی به سوی آن پیش میرود هم دارد. نخسین گام در این راه گزینش و پایبندی به راستی و در نتیجه هماهنگی با هنجار هستی در جنبش به سمت جلو است.
۲) وُهومَنَه به معنی اندیشهٔ نیک است. اندیشه خود ریشهٔ هر کردار اعم از گفتار و رفتار است. او دومین گام در پیش رَوی به سوی تکامل است. لازم است در این راستا از بردگی و دنبالهرَوی کورکورانهٔ فکر خبیث و توهم دست برداشت و با نظارت و تأمل بر افکار، سبک سنگینشان کرد و تنها در صورت تأیید شدنشان توسط خرد یا دئنا یا درون دانایی، آنها را به عنوان اندیشهٔ نیک به کردار درآورد. وُهومَنَه همچنین اشاره به رزونانس اندیشهٔ نیک هستی با دریافت شخص دارد.
۳) خِشْتَرا به معنای چیرگی بر ذهن خود یا خسروی خود بودن است. خِشْتَرایی گام سوم به سوی تکامل میباشد. ذهن، میز کاری در مغز است که در آنجا اندیشه و حس تلاقی میکنند. نخستین و مهمترین فرمانروائی که انسان میتواند بدست بیاورد و تبدیل به آدم شود چیرگی بر اندیشه و حس خود است که از راه تمرکز، توجه خود را به دور از توهمات و تحمیلات خرد خبیث هدایت کرده و آنها را خنثی مینماید. چیزی که به آزادی ذهنی یا آزادهگی آدم میانجامد.
۴) آرمَئیتی یا آرامش که معنی صلح درونی میدهد. این چهارمین گام به سوی تکامل زمانی دست میدهد که آدم سه گام قبلی را با پیروزی برداشته و به آزادهگی رسیده باشد. در آن زمان فروزهٔ آرامش و صلح از اندیشه و کردار فرد تراوش میکند.
۵) اهورْوَتات به معنی رسائی، رسیده شدن و تکامل است که گام پنجم تکامل است. در این گام آدم تبدیل به اَبَر آدم یا نهایت آدمیت یا به عبارت دیگر تبدیل به پارسا شده است. همانطور که اشاره شد در هستی و منجمله زندگی و اجتماع، کاستیها و نقوصی وجود دارند که رفع آنها و به تکامل رساندن آنها فلسفهٔ وجودی آدم به عنوان همکار هستی یا اهورامزدا است. این مسیر با تکامل خود از انسان به اَبَر آدم شروع شده و در ادامه با توانایی و وسع بیشتری جهت به انجام رساندن فلسفهٔ وجودی آدمی به عنوان بازوی شتاب دهندهٔ هستی در امر تکامل پی گیری میشود.
۶) اَمَره تات یا بی مرگی و جاودانگی از خصوصیات هستی بوده و سرانجام نهایی گامهای قبلی است. از نظر مادی ، فیزیک موجودات زنده پس از مرگ بدل به مواد دیگری در طبیعت می شوند. ماده از نظر ماهیت ابدی است فقط تغییر شکل و حالت می دهد. وقتی صحبت از شخصیت انسان یا تبلور مجازی او در جهان مِیْنَوی یا جهان ذهنیت می شود، بر اساس یافتههای تا به امروز، این نوعی جاودانگی مِینَوی یا ذهنی، به صورت یاد و اندیشهٔ نیک بعضی نامداران نزد ذهن بازماندگان میتواند باشد. اما از دیدگاه تئوری اگر مادّهٔ تاریک که در حال حاضر برای آدمی ناملموس است هم از جنس اندیشه بوده یا این که منبع اندیشه در هستی و فرّه وَشی آن باشد میتواند منبع اندیشمند پشت بعضی جوانب تکامل موجودات زنده و همچنین منشأ اندیشهٔ دریافت شده توسط ضمیر ناخودآگاه آدمی هم باشد. منبعی که به عنوان بخش ناشناس فرّهوَشی، دِئـنا یا درون دانایی آدم هم پس از مرگ وی میتواند به آن ملحق شده و به جاودانگی مِینَوی همگانی برسد.
در راستای قدم گذاردن در راه مَزدِیَسنی لازم است همانند مسیری که خود ایرانیت و آدمیت در طول هزارهها پیمودهاند بیان دانشمند ایرانی، عطار نیشابوری را آویزهٔ دیدگاه خود قرار داد:
گر مرد رهی میان خون باید رفت،
از پای فتاده سرنگون باید رفت،
تو پای به راه درنهو هیچ مپرس،
خود راه بگویدت که چون باید رفت
جهت اطلاعات بیشتر در مورد بینش مَزْدِیَسنی لطفاً به اینجا، و جهت اطلاعات بیشتر در مورد مدیریت ذهن هم به اینجا میتوانید مراجعه بفرمائید.
تمرکز ابزار قطعی مدیریت ذهن:
لازم است آگاه بود مدیریت ذهن هم بدون ابزار خودش عملی نیست. ابزار قطعی این مدیریت تمرکز است که عدم تسلط بر فن تمرکز تنها موجب لوث شدن و در نتیجه بی اعتباری این مدیریت نزد خود فرد و نهایتاً اسارت او در سلطهٔ خرد خبیث و لذا رنجش دائم و صدمهٔ در درجهٔ نخست خود او و بعد جامعهای که او در آن میزید خواهد بود. تمرین تمرکز باعث ورزیدگی در آن و لذا پیروزی در مدیریت ذهن و در امر خوشبختی میشود.
اسارت بی چون و چرای خرد خبیث:
تجربه نشان میدهد که تسلیم بی چون و چرا به عادات یا همان غرائض در بعضی انسانها آنقدر قوی بوده و ذهن ایشان را آنچنان تسخیر میکند که مسلط شدن ایشان بر این عادات یا غرائض برایشان امری غیر قابل دست یافتنی و محال مینماید. از آنجا که عادات و غرائضِ کنترل نشده میتوانند خودِ اهر یمن یا خرد خبیث باشند که در مورد انسانها به احتمالی قریب به یقین چنین است، این اسارت در حقیقت یعنی به علت معلولیت ذهنی بردهٔ اهر یمن بودن. اینگونه انسانها قادر نیستند یا نمیخواهند درک کنند که فاصلهٔ ایشان تا آدم شدن تنها به سادگیه توجه و هدایت توجه است.
ریاضت:
انسان که تسلط بر ذهنش را یاد نگرفته برای مقابله با بخارات معدویاش مجبور است ریاضت بکشد و تا زمانی که هنوز مدیریت ذهنش توسط تمرکز را فرا نگرفته ریاضتِ تنها دیر یا زود فقط منتج به زدهگی و لذا لوث شدن کل قضیه میگردد.
فن تمرکز آبکی است:
برای انسانی که پیوسته تحت تحمیل و فشار خرد خبیث قرار داشته و به اعتیاد آنها عادت کرده تمرکز توسط تنها نگاه کردن، امری بسیار آبکی و غیر ملموس به نظر میرسد. در حالیکه آزادی از اسارت خرد خبیث بیش از یک تمرکز ساده و البته سمجی در استفاده از آن کاری بیشتر یا پیچیده و قدرتمند نمیطلبد. به امید روزی که انسانی روی کرهٔ زمین باقی نماند و هر چه هست آدم و اَبَر آدم باشد.
بینش مَزدیَسنی یا آئین زَرَتوسترائی دانش نهایی خودشناسی و جهان بینی است. اصولاً آئین مَزدیَسنی یعنی آئین ستایش خرد، یعنی ستایش و بزرگداشت خرد موجود که به همراه هستی، یگانه خدایی محسوب میشود که اتفاقاً هیچ ارتباطی با الاهیات یا پندارهای مربوط به یک اِلاه یا قدرت آسمانی ندارد. هرآنچه که هست به همراه خرد بهکار رفته در آن خداست. ولی این خدا برای پرستش یا سرسپردگی و مزدوری نیست. پرستش یعنی خشوع در برابر یک اِلاه آسمانی مقدس تا از بلایا محفوظمان بدارد، تا گناهانمان را ببخشد و ما را قرین رحمتش بنماید.
همانطور که ذکر شد در آئین مَزدیَسنائی خدا فقط یک اِلاه آنهم فقط در آسمان نیست. خدا همه چیز و در همه جا هست. به عبارت دیگر او هستی است. ما خود نیز بخشی از خدائیم. ما به عنوان دستیار هستی یا این خدا امتدادی از آن هستیم تا کاستیهایش را رفع و در راه تکاملش قدم برداریم. پس این مائیم که عامل رفع بلایا یا کاستیها و ایجاد رحمت هستیم.
ضمن اینکه گناه و ثواب به معنی معاملهٔ عذاب و پاداش با یک اِلاه در آسمان، تنها نوعی برداشت بدوی از طرف آدمی بدوی است که نیاز به محفوظ بودن در مقابل خطرات متعدد و بیشتری نسبت به آنچه آدم امروز را تهدید میکند داشته است. او برای انجام عمل خیر به تشویق و جهت پرهیز از عمل پلید به بهانهای بازدارنده احتیاج داشته است. در آئین مَزدیَسنی حسابرسیی وجود ندارد که به خاطر آن گناه و ثوابی وجود داشته باشد. آدم با عمل خیر به سر منزل مقصود میرسد، ذهناً در تراز بوده و رواناً سیراب میشود در حالیکه این نداشتن تراز ذهنی و تشنگی به نیازهای موهومی است که موجب پلیدی و لذا آزردگی حال میشود.
همچنین خدای مَزدیَسنی مقدس هم نیست. او چیزی از جنس هستی، گیتی، طبیعت همهٔ جانداران ومنجمله همهٔ آدمها است، مجموعهای که کنون به نظر دچار کاستی نابالغی و همچنین دیگر کاستیها است. پس هر آنچه وجود دارد شامل اوست، چه جنبههایی که به سنجش ما در حال حاضر خوب و چه جنبههایی که به سنجش ما در حال حاضر بد تشخیص داده میشوند و این شامل هر دو قطب خرد کل یا مزدا که خرد سپنتا و خرد خبیث باشند هم میشود. به عبارت دیگر او به سادگی تنها هستی است.
به هر جهت برای تلاش در راه تکامل هستی لازم است نخست خود در تراز باشیم، چه ذهنی و چه فیزیکی. این یعنی راهی نداریم جز اینکه از تکامل خویش شروع کنیم تا در ادامه، خوشی و خوشبختی را برای موجودات در هستی هم بوجود آوریم و این نوع دیگری از آفرینش است که با آنچه معمولاً از نیست به هستی درآوردن قلمداد میشود اندکی تفاوت دارد.
به قول دکتر خسرو خزائی (پردیس)، بنیانگذار بنیاد زَرَتوسترائی اروپا در بروکسل، مثل هنرمند نقاشی که مواد از قبل موجود رنگ و بوم را تبدیل به هنر میکند و اثری میآفریند، هارمونی و تکامل منظم هستیی که همیشه بوده و همیشه خواهد بود اثری است که خرد موجود در این هستی، به عنوان یک اثر آفرینش کرده است. بنابراین اینجا باید بین آفرینش یک موجودیت از هیچ و آفرینش یک اثر نوظهور از آنچه قبلاً موجود بوده تمایز قائل شد. آفرینش مزدائی نامبرده شده در گاتهای زَرَتوسترا از نوع دوم است.
میدانیم که قوانینی فیزیکی درون این هستی در جریان است که هستی تابع آنها است و حاصل این قوانین هارمونیی است که رو به تکامل است. پس این قوانین فیزیکی نوعی خرد ساکن است. اما منشأ این قوانین که در نهاد هستی قرار گرفتهاند چیست؟ هنوز نمیدانیم. اما بیائیم توهم و خیالات بیپایه هم نکنیم. ما نباید از لحاظ ذهنی خود را محتاج هر چیز بدانیم و بر اساس احتیاجات آنی خود به شاعری بر مبنای موهومات یا پندارهای عامیانه پناه ببریم.
این قوانین هر چه هستند حکایت از یک خرد دارند که اثر این خرد در دوجنبهٔ سپنتا و خبیث برای ما مدروک است. خود این درک دوگانهٔ ما که وابسته به دانشی است که تا کنون بر ما روشن شده، شناختی اینگونه است که هر موجودیتی در مقایسه با قطب متضادش برای ما قابل فهم است. اگر تاریکی نباشد روشنی بیمعنی است و بالعکس. اما هم دانش ما و هم شناخت ما و بنابراین ماهیت، مرز و محدودهٔ قطبهای متضادی که درک میکنیم هم متغیر و رو به تکاملند. دانش هم تئوریها و گمانههای به تجارب اثبات شدهاند ولی با وجود جذابیت احتمالی یک تئوری، تا به تجربه ثابت نشده و به دانش تبدیل نشده است باور به آن و مبنای اعتقادات قرار دادن اینگونه تئوریها خزیدن در تاریکی توهم است.
پس آئین مَزدیَسنی نه به الاهیاتی قائل است، نه یک قادر مطلق آسمانی را که نشسته تا محافظ آدمیان و برآورندهٔ نیازهای آنها باشد میشناسد، بلکه آدمی را به عنوان امتداد هستی یک عامل و یک اجرا کننده میداند که میتواند در امر تکامل در زمینههایی که در زمان فعلی قادر به نفوذ در آنها است شتاب ایجاد کند. آئین مَزدیَسنی نه به حسابرسیی باور دارد که بر مبنای آن گناه و ثوابی به حسابی واریز شود، نه آفرینش را بوجود آوردن از هیچ میانگارد، بلکه آفرینش را یک اثر رو به تکامل از نظم و هارمونی بوسیلهٔ آنچه که همیشه موجود بوده و جود هم خواهد داشت میداند. آئین مَزدیَسنی چیز مقدسی هم نمیشناسد، همه چیز به سادگی و تنها هستی است، یک مجموعهٔ یکتا.
همچنین هیچ اجباری هم در قبول ایدههای آئین مَزدیَسنی وجود ندارد که با بهانهٔ گناه و ثواب یا بهشت و جهنم سعی در تحمیل این ایدهها باشد. آئین مَزدیَسنی آدم را توانا و شرافتمند به اندیشمند بودن و لذا به قدر لازم خودمختار و آزاد در انتخاب راه خود میداند چون در اصل ستایش کننده خرد است.
جهت اطلاع بیشتر از آئین مَزدیَسنی میتوانید به اینجا نیز مراجعه بفرمائید.
آئین مَزدیَسنائی یک بینش و دانش نهایی خودشناسی و جهان بینی آریائی یا ایرانی است نه یک مذهب. مذهب، یک دکان داد و ستد سامی است که پیشگویان را پیامبر میداند. فرآیند مذهب و پیامبر شناسی مختص ادیان سامی است به طوری که حاصل آن ۱۲۴۰۰۰ پیامبر بوده است. پیامبرانی که از بین تمام نقاط دنیا تنها در منطقهٔ سامی نشین خاورمیانه ظهور کردهاند. دلیل آن هم جدائی خدای آنها از آنچه بندگانش میدانند میباشد. بندگانی که به جهت بدهی دائمی، پیوسته گناهکار قلمداد شده، لایق تماس خدایشان نبوده و لازم است پیام خدایشان توسط یک پیامبر به آنها رسانیده شود.
در حالی که مطابق با بینش زَرَتوسترا، هستی همان اهورامزداست و انسان نیز به عنوان جزئی از هستی، از او جدا نیست که به پیامبری احتیاج باشد. زَرَتوسترا خودش در گاتهایش خود را «مانْتْرَن» یا آموزگار سخنان اندیشه برانگیز میداند.
همانطور که اشاره شد هستی در آئین زَرَتوسترائی همان اهورامزداست که پیوسته در حال توسعه و تکامل است. «اهو-را-مزدا» یعنی «هستی-دارندهٔ-خرد بزرگ» یا به عبارت دیگر هستی که دارندهٔ خردی بزرگ است. این بدین معنی است که خرد بزرگ به عنوان جزئی از این هستی به شمار میرود چرا که هستی یعنی آنچه که وجود دارد و خرد بزرگ هم اگر بینشی بر وجودش موجود است به عنوان چیزی که وجود دارد پس هست یعنی جرئی از هستی است، وجود دارد. این خرد بزرگ خود پایهٔ جهان مینوی است، جهانی مرکب از ذهن و روان که آنهم چون وجود دارد بخشی از هستی است. این هستی که همان اهورامزداست یک قادر مطلق نیست همچنان که در هستی نقائص و کمبودهایی وجود دارند و به همین جهت دستیاری انسان برای تکامل و رفع آن نقائص از بینشهای متمایز آئین زَرَتوسترائی است.
خردِ هستی که مزدا نام دارد از دو قطب «سپنتا مینو» و «اَنگَره مینو» تشکیل شده است. سپنتا مینو یا خِرَدِ سپنتا نیرویِ زندگی و تجسمِ خوبی و نور است. او همزادِ انگره مینو (اهریمن)، نیروی تاریکی است و با او در نبردی ابدی است. سپنتا مینو نیرویی سازنده است که محافظِ چیزها و موجودات مثل آسمان، آب، زمین، گیاهان و کودکانِ هنوز به دنیا نیامده است. انگره مینو یا خردِ خبیث که به تدریج اهریمن گردیده نیرویی تباه کننده است که زشتیهای جهان از اوست. آنچه از گاتاها بر میآید اینست که اهورا مزدا یا هستی یکتاست. هیچگاه در گاتاها انگره مینو یا اهریمن در برابر اهورا مزدا نیست بلکه در مقابلِ سپنتا مینو است.
سندیت آئین زَرَتوسترائی گاتهاست که از پایان دوران هخامنشی تا حدود چند صدهٔ پیش معنی آن برای از بر کنندگان و نگاهداران آن هم فراموش شده بود. موبدان ارگمند که طی قرون متمادی گاتها را عیناً از بر کرده بودند در دورهٔ اشکانیان دبیره یا خط «دین دبیره» را که پیشرفته ترین رسمالخط دنیاست و به گونهای است که نت خنیا را نیز با آن میتوان ثبت کرد ابداع نمودند و گاتاها همانگونه که از زبان زَرَتوسترا خارج شده بود عیناً به دست نسلهای بعدی رساندند. اما معنی این گفتهها فراموش و گاهاً مخدوش شده بود. تا این که با تلاش برخی اروپائیان در چند صدهٔ پیش متن آن رمزگشائی شد و آئین راستین زَرَتوسترا پس از گذشت هزاران سال دوباره بر همگان آشکار گشت. دوران نوزائی اروپائی و مکتب انسانگرائی که در آن دوره سازمان یافت خود را بسیار وامدار گاتهای زَرَتوسترا و نوشتههای افلاطون میداند. افلاطونی که ارسطو، شاگرد او، گفتههای استادش را همه از زَرَتوسترا میداند.
اوستا نوشتاری است که در غیبت ادراکی گاتها، از جمع آوری گفتارهای پریشان باستانی و متأخرتر ساخته شد و نه تنها پیوند کمتری با گفتههای خود زَرَتوسترا دارد بلکه گاهاً متناقض آنها و حتی دیگر متنهای خودش هم هست. البته ناگفته نماند که نمیتوان منکر ارزش استنادی اوستا در زبانشناسی و باستانشناسی شد.
گاتها بر دو ستون اصلی استوار است:
· هدف از زندگی، ایجاد یک زندگی در تراز و خوشبختی برای همهٔ جانداران روی زمین است
· هدف از وجود انسان، کمک به اهورا مزدا در راستای تکامل هستی و زندگی و برقراری صلح و آرامش در آن است
در گاتها دو جهان وجود دارد:
این دو جهان در زمان حیات ما با هم در ارتباط هستند. تا هنگامی که این ارتباط با تکیه بر سپانتا مینو برقرار است ما در تراز و سلامتی هستیم ولی زمانی که این ارتباط توسط انگره مینو مختل شد ما از تراز خارج شده و بیمار میشویم. هر آنچه توسط ضمیر خودآگاه یا هوشیاری ذهنی ما دریافت میشود در ضمیر ناخودآگاه ما ثبت و بایگانی میشود و در زمان خود توسط دئنا یا وجدان و یا دانائی ما به رخ ما کشیده میشود و امید است که ما را هدایت میکند. اما وقتی که ما بمیریم مغز ما به مواد دیگری تبدیل میشود و لذا روان، ذهن و دئنای ما نیز از میان میروند اما اثر دئنا یا اندیشهها، گفتارها و رفتارهای ما توسط تأثیر بر دی-ان-ای و ذهن بازماندگان باقی میمانند و بستگی به نوع اندیشه، گفتار و رفتار به نسلهای بعد هم میتوانند انتقال پیدا کنند. چنانچه اندیشههای زَرَتوسترا، گفتارهای فردوسی و رفتارهای کورش هنوز بعد از هزاران سال در ذهنها باقی ماندهاند و تا آیندهٔ قابل تصور نیز باقی خواهند ماند. زَرَتوسترا این جاودانگی در ذهن زندهگان را «سرای سرود» مینامد.
زَرَتوسترا در گاتها شش قانون را ابداع کرده است:
در آئین زَرَتوسترائی گناه و صوابی وجود ندارد و زَرَتوسترائی بودن از راه ایمان و باور به چیزی حاصل نمی شود بلکه با شناخت شخصی بدست میآید. شناخت با وسیلهای به نام خرد بوجود میآید ولی زمانی که خرد منتفی باشد احتیاج به عقیدهٔ کورکورانه و در صورت وجود ترس، احتیاج به ایمان پیدا میشود. هنگامی که شناخت ذهنی بوجود آمد دیگر نه تنها به ایمان و باور احتیاجی نیست حتی نیاز به رسوم و پیرایش هم نیست. بر همین مبنا سدره پوشی هم یک نیاز شخصی است که به سلیقهٔ فرد بستگی دارد.
زَرَتوسترا در گاتها شش صفت یا فروزهٔ مینوی برای اهورامزدا یا کل هستی تشخیص داده است که با عنوان «امشا-سپندان» یا «نیروهای-پیش برنده» معرفی کرده است. این فروزه ها عبارتند از:
هستی خودش جاودانه است. همیشه بوده و همیشه خواهد بود. فقط اجزای آن با تناوبهای بلندتر و کوتاهتر تغییر شکل و حالت میدهند. فیزیک انسانها نیز در پی همین خاصیت پس از اتمام دورهٔ زندگانیشان به مواد و حالتهای دیگر بدل میشود. ولی تا کنون شخصیت یا عملکرد ذهن آنها، توسط اندیشه، گفتار و کردارشان میتوانسته در جهان مینوی یا ذهن بازماندگان به یادگار بماند.
اما روزی در امتداد تکامل، و این بار به دست انسان، انسانهای مصنوعیی ساخته خواهند شد که میتوانند در دنیای مادی جاودانه بمانند و شاید با پیشرفت در دانش دی-اِن-ای و ژنتیک روزی فیزیک موجودات زنده هم به چنان تکاملی برسد که بتواند جاودانه بماند و حتی شخصیتهای گذشته نیز بازسازی شوند.
نتیجتاً آئین زَرَتوسترائی آئینی انسانگرایانه هست و بیراهه نیست که آنرا مبنای پیدایش مکتب انسانگرایی قلمداد کنیم چرا که در این آئین انسان به عنوان یک عامل محرکه در کمک و دستیاری هستی یا اهورامزدا در راه پیروزی راستی و نیکیها در راستای تکامل هستی دیگر یک بندهٔ مفعول و دستخوش اطاعت کورکورانه و از روی ایمان در پیروی از حکم یک نیروی برتر نیست بلکه همانطور که اشاره شد به عنوان یک قوهٔ محرکه، فاعلی خودمختار است در امر تکامل اهورامزدا و پیروزی نیکیها و راستی بر پلیدیها که حق انتخاب آزادانه با تکیه بر خرد خود را دارد و میتوان ادعا کرد که در مرکزیت قرار دارد.
البته بغیر از دخل و تصرفهای خودم این بینش از آئین زَرَتوسترائی بیشتر متأثر از بینش دکتر خسرو خزایی (پردیس) است. با این وجود پس از ملاحظهٔ کتاب گاتهای پژوهش ایشان چند اشکال اندیشهای برای من بوجود آمد. یکی اینکه وقتی اهو-را-مزدا، هستی-دارندهٔ-خرد بزرگ معرفی میشود راهی باقی نمیماند جز اینکه مزدا را خرد بزرگ معنی کنیم. میدانیم که خرد بزرگ از دو قطب سپانتا مینو و انگرهمینو تشکیل شده است. پس ستایش پی در پی گاتها از مزدا و تقاضای نشان دادن راه از او، ستایش هم سپانتا مینو وهم انگرهمینو و بدین ترتیب تقاضای راه نشان دادن از هردوی آنهاست. چیزی که مغایر با تلاش در راه مبارزه با پلیدیها یا همان انگره مینو یا اهریمن است.
دکتر خزایی میگویند چون سرودههای گاتها در زبان گاتهایی دارای وزن و قافیه هستند برای رعایت این وزن و قافیه در جاهای کمتری از عبارت اهورامزدا و در جاهای بیشتری از عبارت مزدا و در پارهای از موارد از مزدااهورا و حتی تنها اهورا استفاده شده است، ولی منظور از تمام اینها همان اهورا مزدا یا هستی دارای خرد بزرگ است. بنابراین ستایش مزدا و درخواست راهنمایی از او ستایش و درخواست از اهورامزداست. ایشان اذعان میدارند که لفظ اهورامزدا بیشتر در کتیبههای هخامنشی آمده است. به دیدگاه من همین شاید دلیلی بر این باشد که منظور «هستی دارای خرد بزرگ» از نام اهورامزدا بیشتر در زمان هخامنشی در گاتها مورد تأکید قرار گرفته شده باشد.
همچنین در همین کتاب گاتهای پژوهش شده توسط دکتر خزایی صفحه ۸۹ سرودهٔ نهم بند ۳ سئوال میشود «کیست که به خورشید و ستارگان راه پیودن آموخت؟» در ادامه در بند ۴ سئوال میشود «کیست که زمین را در پائین و آسمان را در بالا نگاه داشته است؟»
آنچه واضح است اینها سئوالاتی برآمده از ناآگاهی بر علم نجوم است چرا که امروزه میدانیم ستارگان و از جملهٔ آنان خورشید ثابت هستند و در مورد خورشید این زمین است که به عنوان یک سیاره دور آن میگردد. پس سئوال در مورد راه پیمودن خورشید دال بر عامیت بر علم نجوم و برآمده از مشاهدهٔ جابجائی خورشید در منظر شخصی است که روی کرهٔ رمین ایستاده و علم به این ندارد که این زمین است که دور خودش میچرخد و جابجائی خورشید را برای ساکن زمینی تداعی میکند.
همینطور سئوال در مورد نگاه داشتن آسمان روی زمین مجدداً ناشی از این ناآگاهی است که آسمانی که ساکن زمینی آن را میبیند همان جو زمین است که به عنوان بخشی از فضا، زمین کروی شکل در آن شناور است (زمین را احاطه کرده) و فاصله ای بین زمین و جو آن نیست. به عبارت دیگر سئوال کننده به این حقیقت عامی است که آسمان چسبیده به زمین است و آن آبی آسمان که توسط ساکنین زمین مشاهده میشود غلظت انباشت جو در دوردستهاست نه یک طاق قرار گرفته بر روی زمین.
دیگر مشکل من با گاتهای مذکور این است که در برگ ۹۱ این کتاب بند ۷ آمده است: «با این پرسشها، من میکوشم ای مزدا، تا در پرتو خرد روشن تو را که آفریدگار هستی میباشی بشناسم». همچنین در برگ ۱۳۱ بند ۱۱ آمده است: «ای ﻣﺰدا، ﺗﺎ زﻣﺎنی ﻛﻪ ﻣﺮا ﺗﺎب و ﺗﻮان اﺳﺖ، در ﭘﺮﺗﻮ راﺳتی، ﺗﻮ را ﺧﻮاﻫﻢ ﺳﺘﻮد. ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ای ﻫﺴتی آﻓﺮﻳﻦ، در ﭘﺮﺗﻮ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻧﻴﻚ ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ آرزوی رﻫﺮواﻧﺖ را ﻛﻪ ﻧﻮ ﻛﺮدن و ﺗﺎزه ﻧﻤﻮدن ﺟﻬﺎن اﺳﺖ، ﺑﺮآورده ﺳﺎزی». توجه بفرمائید! گاتها مزدا یا خرد بزرگ را آفریدگار هستی یا آفریدگار اهورامزدا قلمداد میکند و باز این از دیدگاه من غلط و غیر منطقی و خرافه است. مثل این است که بگوییم خرد انسان، انسان را آفرید. تا زمانی که بدن انسان زنده و مغز زندهٔ او نباشد خردی وجود ندارد که بخواهد چیزی بیافریند. ما ناچاریم قبول کنیم اهورا مزدا یا هستی همیشه بوده و همیشه خواهد بود. فقط اجزاء این هستی یا اهورامزدا در دورهای معین از شکلی و حالتی به شکل و حالت دیگر درمیآیند. (به نتیجه گیری در این زمینه کمی جلوتر پرداخته خواهد شد.)
مسئلهٔ دیگر من با گفتههای دکتر خزایی است، در بینش ایشان از باقی ماندن دئنا پس از مرگ انسان. خیلی شایسته خواهد بود اگر در برخورد با ابهامات از گرایش به رمز و راز آلودگی پرهیز کنیم و از استدلالهای منطقی استفاده کنیم. به دیدگاه من دئنا با توجه به گفتهها دکتر خزایی و اشارهٔ ایشان به درون دانایی میتواند «ضمیر» انسان تفسیر شود.
میدانیم که ضمیر انسان به دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم میشود. ضمیر خوداآگاه خسروی وجود ماست که میاندیشد و تشخیص میدهد و با ارادهٔ ما در ارتباط است. ضمیر ناخودآگاه ما دبیر وجود ماست که منجمله تشخیصات ضمیر خودآگاه را بایگانی میکند و خود دارای انباشتی از غرائز طبیعی نیز میباشد. همچنانکه به ارث بردن بعضی رفتارها از بستگانمان نیز همینجا انباشته میشوند. البته عادات یا تکرارهایی که به تشخیص ضمیر خودآگاه انجام میپذیرند نیز به غرائز اکتسابی یا غیر طبیعی ما بدل میشوند و اینجا انباشته میشوند. ضمیر ناخودآگاه غیر ارادی و اتوماتیکوار و لذا بسیار سریعتر از ضمیر خودآگاه عمل میکند. همین بخش بزرگتر ضمیر ناخودآگاه است که میتواند تحت تأثیر القاعات بیرونی از طریق جهان مینوی قرار گیرد. پس در یک انسان فرهیخته اتکا بیشتر به سمت خسروی وجودش یا ضمیر خودآگاهش است ولی از عکسالعمل سریع دبیر وجودش یا ضمیر ناخودآگاهش هم بهرهبرداری میشود.
به دیدگاه من اینها همه در مغز ما جای دارند و با مردن انسان و تبدیل شدن بدن و مغز انسان به مواد دیگر از بین میروند ولی این اثرات آنهاست که در ذهن زندهگان و همینطور در دی-ان-ایی که بازماندگان ما از ما به ارث میبرند باقی میمانند. گمان نمیکنم جهان مینوی بدون وجود موجودات زنده وجود خواهد داشت و بدنبال این گمان، تصور جهانی مجرد و مبتنی بر خردی مجرد و بدون احتیاج به وجود ماده، چیزی مثل روحالقدس، تنها از گرایش به رمز و رازآلودگی منتج میشود و پایهٔ منطقی ندارد.
به عبارت دیگر وجود خرد بزرگ یا مزدا بدون وجود هستی یا اَهو منتفی است. اگر در درجهٔ اول هستیی وجود داشته باشد بدنبال آن، احتمال وجود خرد بزرگ در جایی از آن هستی منطقیتر خواهد بود. شاید این خرد در بخشی از تک تک سلولهای موجودات زنده بعنوان بخشی پردازنده و گزیننده وجود داشته باشد که روان را هم تولید میکند به طوری که روان این بخشها یا میکرو روان با هم جمع و انباشت شده و روان موجود زنده را شکل میدهند. مینی روان یا روان هر موجود زنده که با خردش در ارتباط است با روان موجودات زندهٔ دیگر متصل بوده و با توجه به ارتباطی که بین روان و خرد آنها وجود دارد روان بزرگ که در ارتباط با انباشت خرد موجودات یا همان خرد بزرگ است در عمل شکل میگیرد. یا حتی به احتمال ضعیفتر وجود چنین بخشی در اتمها ممکن است وجود داشته باشد و یا اینکه مرکزی پردازنده و گزیننده در جایی از کهکشانها وجود دارد و یا حتی ممکن است ترکیبی همهٔ اینها وجود داشته باشد. ولی آنچه منطقیتر است اینکه وجود مزدا یا خرد بزرگ بدون اهورا یا هستی به خرافه نزدیکتر است. (نتیجه گیری در مورد خرد بزرگ کمی جلوتر میآید.)
یک احتمال دیگر هم میتواند وجود داشته باشد و آن اینکه اهورامزدا تنها برداشت ما انسانها از کل هستی است که فقط در جهان مینوی وجود دارد. بدین معنی که هستی بدون وابستگی به اندیشهای همیشه بوده و همیشه خواهد بود. این فرّهوهر موجودات زنده به عنوان ترکیبی از ذهن و روان آنهاست که بر مبنای خرد کل یا مجموع خردهای موجودات زنده اهورامزدایی را در جهان مینوی از هستی نقش میدهد. از طرف دیگر اگر نتوان خردی در موجودات زندهٔ دیگر به غیر از انسانها قائل شد این تنها خرد انسانهاست که در عالم مینوی اهورامزدایی را از هستی نقش میدهد.
میدانیم که نشان فرّهوهر بر دو پایهٔ متضاد که نمایانگر سپانتا مینو و انگره مینو هستند بنا شده. دو قطبی که خرد بزرگ را تشکیل میدهند و این خرد بزرگ شاید همان خرد انسانها در جمع است که اثرات آن هم در تعلیم فرزندان و هم در ارثیهٔ دی-ان-ای انسانها در نسلها تداوم پیدا میکند. به قول زندهیاد دکتر آبتین ساسانفر، یکی از برجستهگان مذهب زرتشتی ساسانی یا سنتی هم سپانتا مینو و انگره مینو تنها در ذهن انسانها و در جهان مینوی وجود دارند نه در جهان مادی. بنابر دریافت خود من این دو مینو بعنوان دو بخش خرد انسانی میتوانند یا به طور مستقیم بر تشخیص و انتخاب خود انسان اثر بگذارند یا به طور غیر مستقیم و از راه اتصال روانیی که بین موجودات زنده و همچنین ارتباطی که بین روان و خرد هر یک از آنها وجود دارد بر تشخیص و انتخاب انسانهای دیگر و یا حتی دیگر موجودات زنده هم تأثیر بگذارند.
به بیان دیگر و بنابر این احتمال، خرد بزرگ یا مزدا چه یک خرد بیرون زمینی باشد، چه مجموع خردهای موجودات زنده باشد و چه تنها مجموع خردهای انسانها باشد و یا چه ترکیبی از همهٔ این موارد باشد، بوجود آورندهٔ ماده یا هستی مادی نیست بلکه با وجودش در کنار آن پیدایش هستی-دارای-خرد بزرگ یا اهورامزدا را موجب میشود و چون این فرآیند یک برداشت است پس از اندیشه درست شده و تنها در جهان مینوی شکل میگیرد. از این ره رو میتوان بیان کرد که خرد بزرگ یا مزدا خود آفرینندهٔ ایدهٔ هستی-دارای-خرد بزرگ آنهم نه از لحاظ مادی بلکه از لحاظ مینوی و در جهان اندیشه است. از طرف دیگر چون بینش بر این است که جهان اندیشه وجود دارد پس بخشی از هستی کل است و شاید به همین دلیل در گاتها مزدا آفرینندهٔ هستی عنوان شده است.
مشخصاً این احتمال میتواند سئوال در مورد منشأ پیدایش جهان هستی و همچنین پیدایش حیات بر روی زمین را بی جواب بگذارد که در این صورت میتوان به این نکته رضایت داد که جهان هستی همیشه بوده و همیشه خواهد بود و حیات بر روی زمین هم نتیجهٔ تصادف یک احتمال در بین تعداد بینهایت تصادفات رخ داده در طی میلیاردها سال عمر جهان هستی بوده است.
در مورد آفرینندهٔ هستی افشین نریمان مجری برنامهٔ آپوزیت تئوریی دارد که قابل توجه است. او در نماهنگ خداینامهاش و نماهنگ دنبالهٔ آن که سئوال و جواب در مورد نماهنگ قبلیاش است میگوید بایستی قبل از وقوع «مِه بانگ» یا «بیگ بنگ» قوانینی فیزیکی وجود داشته باشند که مطابق با آنها مه بانگی رخ داده باشد. این قوانین ناملموس را میتوان نوعی خرد تعبیر کرد که البته با قضیهٔ فرمانروای فرضیی که در مذاهب ابراهیمی به عنوان قادری مطلق و مجرد که امر میکند بشو و میشود و از همین ره رو بر هستی و همچنین بر سرنوشت و ذهن آدمی مسلط است تفاوت دارد اما با طرح خرد بزرگ یا مزدای زَرَتوسترا مطابقت دارد. بنا بر این به نظر میرسد که حتی اگر آن قوانین یا خرد همزمان با خود مه بانگ هم بوجود آمده باشند باز هم میتوانند خردی باشند که بر نظم وشکل گیری هستی مسلطند.
اما در مورد خود مه بانگ تئوری دیگری وجود دارد که میگوید اگر انبساط هستی بعد از مه بانگ نهایتاً زمانی متوقف شود و پس از آن شروع به انقباظ کند (مثل یک فرم سینوسی) پس قبل از مه بانگ ممکن است جهان دیگری وجود داشته بوده که در هم منقبظ شده و با ادغام شدن همهٔ سیاه چالههای آن درهمدیگر به یک نقطهٔ تمرکز رسیده که بعد از آن مه بانگ اتفاق افتاده و پروسهٔ دوباره منبسط شدن رخ داده باشد. پروسههایی که به همین ترتیب تکرار شده و ادامه پیدا خواهند کرد. همچنین تئوری دیگری هم به نام «مولتی وِرس» وجود دارد که میگوید «جهانهای چندگانهای» میتوانند وجود داشته باشند که هرکدام جداگانه این پروسهٔ سینوسی منقبض و منبسط شدن را طی میکنند. بر مبنای چنین تئوریهایی میتوان نتیجه گیری کرد که آن قوانین فیزیکی یا خرد نامبرده شده همیشه بوده و همیشه خواهند بود.
با این نتیجه گیری این سئوال پیش میآید که پس قانون اشا چیست و آیا آن قوانین فیزیکی یا خرد همان اهورامزداست؟ واضح است که اشا به عنوان هنجار هستی یا هارمونیی که در هستی میتوان یافت نتیجهٔ آن قوانین یا خرد است و مجموع تمامی آن قوانین فیزیکی یا خرد به اضافهٔ هنجار منتج از آنها به اضافهٔ جهان مادی همچنین به اضافهٔ جهان مینوی هستیی را بوجود میآورند که اهورامزدا نامیده میشوند.
البته اگر آدم در آیندهٔ پدیدهٔ تکامل موجب ظهور نوعی هوش مصنوعی در قالب یک ضمیر خودآگاه مجازی به نام سینگولاریتی شود، میتوان متصور شد که آدم برای تحقق یک موجودیت خداگونه که زندگی روباتهای مصنوعی عاری از محدودیتها ونیازهای گونهٔ آدم را رهبری و کنترل میکند نقش نوعی کاتالیزور را بازی کرده است. این گونهٔ ترکیبی موجودیت مجازی و مادی که نیروی تغذیهٔ خود را از فیوژن مصنوعی تأمین میکند قابلیت و انعطاف بیشتری برای نوعی حیات مستقل در سیارات مصنوعی و سرگردان در گیتی را خواهند داشت تا شاید به نهایت دانش و سرانجام به استقلال از گیتی برسد تا به یک هستی ماوراء آن برسد و در مورد آن شناخت پیدا کند یعنی به مرحلهٔ دیگری از دانش دست یازد.
به دیدگاه من تراز مطلوب در این خواهد بود که در عین این که به بینشهای پیشینیان و منجمله رزتشت توجه داشت و گوهرهای آن را برچید، بهتر است بنیادگرا نبود و واقعیت محض را از این بینشها متوقع نبود. پیشینیان ما هم میتوانند کم اطلاع باشند یا لغزش در بینششان بوجود آمده باشد که کشف آنها امروزه برای ما میسرتر و برای آیندگان بازهم میسرتر خواهد بود.
بر خلاف مذاهب سامی ادعا نمیشود که زَرَتوسترا وحی از یک قدرت بالا دریافت میکرده است. قدرتی که خطا بر او جایز نیست و وحی او نیز بایستی از خطا مبرا باشد. آئین زَرَتوسترا یک بینش زمینی از زَرَتوسترا است که میتواند طبق معمول پدیدههای زمینی دچار لغزش و کم اطلاعی شده باشد. ولی این بهتر است باعث نشود گوهرهای بیان شده توسط زَرَتوسترا مثل ایدهٔ منحصر بفرد و برجستهٔ «هستی دارای خرد بزرگ» را نادیده گرفت.
همچنین زیبایی و حقیقت در معرفی ایدهٔ دو جهان مادی و مینوی یا فرّهوَشی را نمیتوان نادیده گرفت. ایدهٔ هدف زندگانی و رسالت انسانی، ایدهٔ به سوی تکامل بودن اهورامزدا یا هستی یا همه چیز، ایدهٔ امشاسپندان، ایدهٔ تکیه بر خرد و آزادی گزینش همچنین سرمشق اندیشهٔ نیک، گفتار نیک و کردار نیک و دیگر ایدههای زَرَتوسترا گوهرهایی هستند که بهتر است هرگز از دست نداد بلکه طبق ایدهٔ خود زَرَتوسترا در تکامل آنها یا در تکامل گاتها کوشید. به عبارت دیگر بهتر است زمینی، واقعبین و در تراز بود.
در پایان اضافه میشود که در برخورد با دگراندیش هدف این است که در راستای نیکی و راستی هدایت شویم وهدایت کنیم نه اینکه ذهن خود را به دشمنی و کینهورزی فروخته و لذا اهریمنی عمل کنیم. چرا که بنا نیست کسی را با خشم وادار به پذیرش اندیشهای کرد. دشمنی و کینهورزی پدیدههایی اهریمنی و پلشت هستند که در پی تحمیل اندیشه بوجود میایند.