دل، ذهن، دلِ وا-«بسته»، ذهن «بسته» شده
دل اگر منظور قلب باشد فقط یک پمپ است که خون را به سراسر بدن پمپاژ میکند، همین. جایی که اندیشه و احساس پرداخت میشوند میزکاری در درون مغز به نام ذهن است که در آنجا اندیشه و حس تلاقی میکنند و اگر مدیریت نشوند میزکار شلوغی حاصل میشود که کمتر کاری بتوان رویش انجام داد، چون اشغال شده است. دل وا-«بسته» یعنی ذهنی، میزکاری که چیزی رویش «بسته» شده، اشغال شده، دیگر کمتر جایی آزاد رویش وجود دارد که بی بار بشود اندیشه و حس را پرداخت کرد، مدیریت کرد و بنابر این محصول چنین ذهنی، دلی، به اندازهٔ همان بار اشغال کننده شیفت پیدا کرده، جابجا شده است، مخدوش است.
حس معمول انسان پنج گونه است
حس معمول انسان ۵ گونه است: ۱) بینایی ۲) شنوایی ۳) بویایی ۴) چشایی ۵) لا مسه. باقی حسها پردازش و تلقین ذهن هستند، همان میزکار داخل مغز که همچنین تحت خواست آدم قابل مدیریت است. منتها انسان اسیر ذهنش است، ذهنش تسخیرش میکند و به هر طرف بخواهد میکشد. در صورتی که انسان خواست، ارادهاش یا همان ضمیر خودآگاهش که خسروی وجودش باشد باید به جای اسارت، مسلط بر ذهنش، بر محتویات ذهنش باشد و آنها را مدیریتشان کند نه دنباله رو و اسیرشان باشد تا آدم و به مرور ابر آدم گردد، خودآ و خدا بشود.
مدیریت ذهن با ابزار تمرکز
انسان با مدیریت نشخوار ذهنی و هرزنگشتن در خیالات و توهمات میتواند سالمتر و سادهتر در زمان حال زیسته، از تراز، ثبات و امنیت بیشتری برخوردار باشد. راهکار این مهم «مدیریت ذهن» توسط ابزار «تمرکز» است. مسیری که با تهی نگاه داشتن ذهن، قابلیت دریافت الهامات خرد سپنتا و لذا خوشبختی را در آدم تقویت مینماید.
انسان کِی آدم شد
انسان آن هنگام که توهم را کنار گذاشت و خیالات نتوانستند وی را غافل بگردانند، واقعیت پیدا کرد و آدم شد.
وقتی انسان اَبَر آدم میشود
انسان نزار، ناتوان، بیمار و نحیف است و در حالی که خود را برتر از حیوان میپندارد به علت بیماری توهم ناشی از اسارت خرد خبیث، فلج ذهنی بوده و لذا از حیوان ناکارآمدتر است. او اما وقتی به این دانایی رسید که میتواند دیگر اسیر نباشد آدم میشود و هنگامی که به خود آمد و خودآ شد اَبَر آدم شده، حیوانی هوشمند و آزاده میگردد که به شرافت خردش بیماری توهم در او به حداقل رسیده، به بلوغی میرسد که قادرتر خواهد بود در راه تکامل هستی و یا رفع کاستیهای «خدایش» اهورامزدا هم اندیشه و کردار نماید.
انسان در اسارت ذهن
معمولاً وقتی یک انسان اندیشه یا حسی در ذهنش ظاهر میشود بدون بررسی در آنها غرق شده یا به عبارت دیگر محتویات ذهنش به سادگی او را میگیرند. بدین ترتیب انسان یعنی موجودی که اسیر ذهنش است. از آنجا که اندیشه و حس بررسی نشده گاهاً در بیش از نود و نه درصد موارد توهمات میباشند، انسان خصوصیات بیمار و نزارگونه پیدا کرده، نحیف و ناتوان میگردد. هم او میتواند با نظارت بر محتویات ذهنش و خنثی کردن توهمات توسط تمرکز، از غریق بودن و اسارت بدر آمده، یک آدم آزاده شود و وقتی عادت به تسلط بر ذهنش پیدا کرد یک اَبَر آدم میشود.
تبیین انسان، آدم و اَبَرآدم
انسان یعنی اسیر توهم، توهم اینکه درمانده و بیمار خیلی از خیالات است. آدم، انسان رها شده از بیماریهای ذهنی است، رها شده از توهمات، چون ذهنش را مدیریت کرده است. اَبَر آدم با تکرار مدیریت ذهن خود، این آزادی و آزادگی را به عادت و غریزه تبدیل نموده است.
انسان قابل احترام نیست
انسان تا زمانی که در انسان بودنش گیر کرده قابل احترام نیست بلکه قابل ترحم و به همین سبب محتاج ملاحظه و تشویق جهت آدم شدن است. زمانی هم که امید است آدم شد چون منجمله به احترام هم نیازی ندارد به طور خودکار احترام برانگیز خواهد بود.
انسان و آدم
به تجربه میتوان تبیین کرد، انسان سمبلی از نیاز و آدم سمبلی از بینیازی است.
یک فرق انسان با حیوان
یک فرق انسان با حیوان، باردار بودن یا مشغول بودن دائمی ذهن انسان با چیزی است و این را در نگاه هر دو میتوان دریافت. نگاه حیوان، خصوصاً حیوانی که به حضور انسان عادت دارد، حیوان اهلی، معمولاً فاش کنندهٔ ذهنی تهی است در حالی که نگاه انسان معمولا فاش میکند ذهن او مشغول نشخوار است. اما ذهن انسان به احتمال قوی اشغال توهمات، نااطلاعات است و همین تعریف انسان است، معلول و بیمار ذهن خود، چیزی که او را در بسیاری از موارد ناکارآمدتر از حیوان هم میکند. آدم اما حد وسط است چون با مدیریت ذهنش بر توهمات فائق آمده و اهلی شده. ذهن او هم مثل حیوان اهلی در بیشتر موارد تهی است اما وقتی هم اشغال است اشغال اطلاعات، فکت است.
وقتی انسان تأمین نباشد و تحت فشار هم قرار بگیرد جنبههای میمونیاش بیشتر غلیان میکنند
دو دو تا چهار تا. انسان بنا به تعریفش موجودی بیمار و فلجِ توهماتی است که پیوسته ذهنش را تسخیر میکنند. و وقتی تأمین نباشد و تحت فشار هم قرار بگیرد جنبههای میمونیاش بیشتر غلیان میکنند. این فیزیکی است، قانون طبیعت است، دو دو تا چهار تا است. اگر شرایطی تهیه دیده بشود که او تأمین و امن باشد، شانس بیشتری پیدا میکند که به خودش بیاید و مسلط بر ذهنش بشود نه اسیر و بیمار آن و در نتیجه از معلولیت در بیاید و آدم بشود.
دولتمردان که آن شرایط تأمین و امن بودن را ایجاد نمیکنند، انسان به اتکاء خودش ذهنش را مدیریت کند
دولتمردان باید آن شرایط تأمین و امن بودن را ایجاد کنند. حال که نمیکنند، انسان هوشمند است و لازم دارد از هوشمندی خود استفاده کند و به اتکاء خودش ذهنش را مدیریت کند تا از توهمات آزاد و آزاده، آدم بشود. البته وقتی تأمین و امن نیست این کار مشکل است اما چون هوشمند است ممکن است. به سختی. ولی چاره چیست؟ دایرهٔ شوم عدم تأمین و امن بودن که موجب عکسالعملهای میمونی که خود موجب ناامنی و عدم تأمین بیشتر میشوند بایستی یک جایی شکسته شود تا انسان آزاد و آدم گردد، جامعه تغییر کند و لذا به همین تناسب حکومت مسلط بر جامعهاش هم تبدیل به شهریاری مردم پرور و نه قلدر جنگل گردد، مردم مسلط بر مقاماتشان شوند، شهریاری مردم رقم بخورد. مایهٔ تمام اینها تنها یک نگاه کردن است، فقط اگر مصمم بشویم
مثل داستان ابراهیم که داخل آتش رفت ولی به او در آنجا خوش گذشت
کار سخت است منجمله چون مملکت تنها برای اختلاصگران و نیروهای مسلح امن است و لذا همانطور که اشاره شد لازم است از هوشمندی خود استفاده کنیم. مثل داستان ابراهیم که داخل آتش رفت ولی به او در آنجا خوش گذشت. در واقعیت آن آتش، آتش اضطراب درون ماست که به هیزم ناامنی برون میسوزد ولی چون در درون ماست، در ذهن ماست، با مدیریت ذهن میشود گلستانش کرد. جریان درست مثل اشاره کردن به ماه با انگشت سبابه هست. روی انگشت تمرکز نکنید وگرنه تمام آن عرش اعلای خیره کننده را از کف خواهید داد! خدا باش دوست من!