گر مرد رهی
گر مرد رهی میان خون باید رفت از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه درنهو هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
رنج و عذاب نشان عدم بهکارگیری خرد
احساس رنج و عذاب در انسان تأمینی که جسماً سالم است نشان عدم بهکارگیری خرد است.
انسان اولیه، انسان ثانویه، آدم و اَبَرآدم
انسانهای اولیه اسیر نگرانیهای معیشت و مسکن خویش هستند. انسانهای مدرنتر با مدیریت و حل نگرانیهای جامعهٔ انسان اولیه به تأمین رسیدهاند ولی بهجای آنها وقت پیدا کردهاند اسیر نگرانیهای بخارات معدوی یا توهمات ذهنی خویش گردند. اما آدمها هم با مدیریت رفاه همگانی جامعهٔ خویش یا رفاه برون و هم با مدیریت رفاه خصوصی ذهن خویش یا رفاه درون به آزادگی و تراز رسیدهاند. اَبَر آدم یا آدم نهایی، آدم تأمین و آزادهای است که رفاه همگانی برون رفاه خصوصی درون را برایش عادت و بالاتر آن یعنی غریزه نموده و با استواری بر خویش «خوا-او-آتا» یا خدا شده است.
جوامع اشائی
آیا ممکن است روزی با همهگیریه رفاه برون و رفاه درون (ایرانیک هومانیزم) جوامع بشری چنان بار بیایند که نیاز به نیروهای انتظامی در آن جوامع یا منتفی شود و یا به حداقل ممکن برسد؟ «جوامع اَشائی» این چنیناند.
استواری بر خود خودآیی است
اگر ذهن را یک مرکزیت در نظر بگیریم، حضور و چگونگی رفتار انسان وابسته به گرایشات یا راهِ خواب عاطفیی که او برای خود قائل شده بر روی مدارهایی دور این مرکز خواهند جهید که چگونگی هریک آنها تابع چگونگی همین مرکز خواهند بود. این مرکز خودش از لحاظ اندازه کوچکترین واحدها است. ولی وابسته به شعاع جهش و بزرگی مدارها، هرز گشتن روی آنها راهی است بس طولانی و مسلماً هرچه راه طولانی تر امکان گمراهی هم بیشتر. در حالیکه استقرار بر روی مرکز توسط تمرکز موجب میشود تنها با اشاره، مدیریت اندیشه و حس تحقق یافته، هم شکل خود مرکز و هم به طور خودکار هر مدار حول آن مدیریت شود و در نتیجه انسان با استواری بر خود به هسته یا آدم تبدیل گردد. آدمی که این روند را به عادت درآورده اَبَر آدم یا پارسا یا خودآ است.
خدایی، پیشهٔ اَبَرآدمیان
قضیه این است که با تأمل، در مرکز وجودمان جای برگز ینیم و با تمرکز، در آنجا بر خود استوار بمانیم تا توسط اشاره و اندیشه، تفاوت سپنتا ایجاد کنیم. نوعی خدایی مِیْنَوی که پیشهٔ اَبَرآدمیان بوده و با کَرِنت، اعم از گفتار و کردار به آفر ینش میرسد.
شروط خدایی
خدایی، برای موجود خردمند فقط دو شرط دارد:
۱) استواری بر خود یا «روی پای خود بودن»
۲) تکامل پیوستهٔ خود یا «پیوسته خود را اصلاح بهینه کردن»
خدا باش دوست من!
یعنی انسان میتواند خدا شود؟
مسلم است انسان همه چیز، همهٔ هستی نیست. اما هستی میتواند در عین حال اشاره به هر موجودی که «هست» هم داشته باشد. پس انسان که علاوه بر این خردمند هم هست، هوشمند است، اگر بر خود، بر روی پای خود استوار گردد و همچنین پیوسته در تلاش در راه تکامل خود باشد، به عبارت دیگر اگر خود را پالایش کند، پالایش از آنچه بخارات معدوی نامیده شده، از توهمات، پیمانهای از هستی، از «خدا» خواهد بود. خدایی با آنچه خ کوچک نامیده شده.
آدم محوری ایرانی
مکتب هومانیزم در نوزائی اروپا مدون شد اما سابقهٔ آن به گاتهای زَرَتوسترا که دانش نهایی خودشناسی و جهان بینی و لذا طریقت مدیریت رفاه درون است برمیگردد. سوسیال دموکراسی اما به عنوان سرمایهداری هومانیستی یا مدرن که طریقت مدیریت رفاه برون است هم توسط اروپائیان عرضه شد اما سابقهٔ چنین ایدهای در ایران حداقل به زمان مزدک برمیگردد. از طرفی آریا تلفظ باستانی عبارت ایران است و لذا اروپائیان آریائی هم ایرانی محسوب شده و بنا براین مجموع ایدههای اشاره شده میتواند به ایرانیک هومانیزم یا آدم محوری ایرانی موسوم باشد.
نشان فَرّهوَهَرْ
نشان فَرّهوَهَرْ سقف ایرانیت است.